آخرین مطالبکتاب و کتابخوانی
نقد و بررسی تمامی آثار منتشر شده از جلال آل احمد

بیوگرافی جلال ال احمد
جلال آلاحمد (۲ آذر ۱۳۰۲ و براساس برخی روایتها ۱۱ آذر ۱۳۰۲، تهران – ۱۸ شهریور ۱۳۴۸، اَسالِم، گیلان) روشنفکر، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور بود. آلاحمد در دههٔ ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت. نویسندگانی چون نادر ابراهیمی و غلامحسین ساعدی از او تأثیر گرفتند.
سرگذشت
جلال در یکی از سفرها به یکی از نقاط دوردست ایران با پوشش و ظاهر محلی مردمان آن منطقه
جلال آلاحمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانوادهای مذهبی در محلهٔ سیدنصرالدین شهر تهران بهدنیا آمد. وی پسرعموی سید محمود طالقانی بود.خانوادهٔ او اصالتاً اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بود. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سیداحمد طالقانی، به او اجازهٔ درسخواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او تسلیم خواست پدر نشد.
دارالفنون همکلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کارِ ساعتسازی، بعد سیمکشی برق، بعد چرمفروشی و از این قبیل و شبها درس. با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگداری سیمکشیهای متفرقه. بردست «جواد»، یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگهٔ وجودم…
— جلال آل احمد
در دوران نوجوانی، وی تحتتأثیر تربیت مذهبی در خانوادهاش بودهاست. تمام اطرافیان وی همچون پدر، برادر و پدربزرگش از طبقهٔ روحانیان بودهاند. چنانکه گفته شده پدرش در تربیت مذهبی وی بسیار جدی بودهاست. آلاحمد در بیستسالگی بهدلیل درخواست پدرش، راهی نجف میشود تا درس طلبگی بیاموزد و بهنوعی راه پدرش را ادامه دهد. در سالهای آخر دبیرستان بود که جلال با کلام کسروی و شریعت سنگلجی آشنا شد و همین مقدمهای شد برای پیوستن وی به حزب توده. پس از پایان دبیرستان، پدر او را نجف نزد برادر بزرگش سیدمحمدتقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود، به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت؛ اما در نجف ماندگار شد؛ ولی پس از سه ماه به تهران بازگشت. بهگفتهٔ برخی نویسندگان، وی در بازگشت از نجف در خصوص بسیاری از احکام شیعیان دستخوش دودلی و شک شده بود.
شخص من که نویسندهٔ این کلمات است در خانوادهٔ روحانی خود، همان وقت لامذهب اعلام شده، دیگر مهر نماز زیر پیشانی نمیگذاشت. در نظر خودِ من که چنین میکردم، بر مهرِ گلی نمازخواندن نوعی بتپرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کردهاست؛ ولی در نظر پدرم آغاز لامذهبی بود و تصدیق میکنید که وقتی لامذهبی به این آسانی بهچنگ آمد، بهخاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق میدهد که تا به آخر براندش.
بهسبب کشش او به جریان روشنفکری، پدرش وی را از خانه بیرون کرد. این روگردانی دو دلیل عمده داشت: یکی پشتکردن به روحانیت و دیگری پیوستن به جریان توده؛ ولی او هنوز گرایش مذهبی داشتهاست. هیچ قرینهای موجود نیست که وی پس از پیوستن به حزب توده، از مذهب بهطورکلی کنارهگیری کرده باشد.
در سال ۱۳۲۲ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی فارغالتحصیل گشت. او تحصیل را در دورهٔ دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد؛ اما در اواخر تحصیل از ادامهٔ آن صرفنظر کرد.نخستین مجموعهٔ داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرده بود. او که تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت، بهجز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعی، پژوهشهای مردمشناسی، سفرنامهها و ترجمههای متعددی نیز پرداخت. البته چون اطلاعات او از زبان فرانسه گسترده نبود، پیوسته در کار ترجمه از دوستانی مانند علیاصغر خبرهزاده، پرویز داریوش و منوچهر هزارخانی کمک میگرفت. شاید مهمترین ویژگی ادبی آلاحمد نثر او بود. نثری فشرده و موجز و درعینحال عصبی و پرخاشگر که نمونههای خوب آن را در سفرنامههای او مثل «خسی در میقات» یا داستان زندگینامهٔ «سنگی بر گوری» میتوان دید. در سال ۱۳۲۶ دومین کتاب خود به نام «از رنجی که میبریم» را همزمان با کنارهگیری از حزب توده چاپ کرد که بیانگر داستانهای شکست مبارزاتش در این حزب است. پس از این خروج بود که برای مدتی بهقول خودش ناچار به سکوت شد که البته سکوتی بهمعنای نپرداختن به سیاست و بیشتر قلمزدن بود.
… و زنم سیمین دانشور که میشناسید؛ اهل کتاب و قلم و دانشیار رشتهٔ زیباییشناسی و صاحب تألیفها و ترجمههای فراوان و درحقیقت نوعی یار و یاور قلم که اگر او نبود چهبسا خزعبلات که به این قلم درآمده بود. (و مگر درنیامده؟) از ۱۳۲۹ به اینور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد….
پدر آلاحمد با ازدواج او با دانشور مخالف بود و در روز عقد به قم رفت و سالها به خانه آنها پا نگذاشت. با قضیهٔ ملیشدن نفت و ظهور جبههٔ ملی و دکتر مصدق بود که جلال دوباره به سیاست روی آورد. وی عضو کمیته و گردانندهٔ تبلیغات «نیروی سوم» شد که یکی از ارکان جبههٔ ملی بود. در ۹اسفند۱۳۳۱، بعد از اطلاع از محاصرهٔ منزل دکتر مصدق با عدهٔ دیگری از «نیروی سومیها» فوراً به آنجا رفت و در مقابل منزل دکتر مصدق به دفاع از او سخنرانی کرد، اشرار قصد جان او را کردند و او زخمی شد. در اردیبهشت۱۳۳۲ بهدلیل اختلاف با رهبران نیروی سوم از آنها هم کناره گرفت. دو کار ترجمهٔ وی، «بازگشت از شوروی» ژید و «دستهای آلوده» سارتر، مربوط به همین سالهاست.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، که ضربهٔ سنگینی بر پیکر آزادیخواهان و مبارزان با استبداد بود، آلاحمد نیز دچار افسردگی شدیدی شد. در این سالها وی کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» بهچاپ رساند. جلال به یک دورهٔ سکوت رفت و به دور از تمام هیاهوهای سیاسی سعی کرد تا خود را از نو بشناسد. «…فرصتی بود برای بهجد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیقشدن؛ و سفر به دور مملکت، و حاصلش اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و جزیرهٔ خارک…» که البته «مدیر مدرسه» هم مربوط به همین سالهاست. وی در سال ۱۳۴۲ بهاتفاق علیاکبر کنیپور برای سفر حج به مکه رفت. پیش از این سفر در ملاقاتی که با سیدروحالله خمینی داشت با وی آشنا شده بود و کتاب غرب زدگی توجه او را جلب کرد.
جلال در کنار هانس استراشر و جمعی از دوستان در یکی از سفرهای ایرانشناسی
حزب توده
در ابتدای سال ۱۳۲۳ وارد حزب توده شد و تا انشعاب حزب توده، تمام مراحل تشکیلاتی بهسمت ارتقا را پشتِسر گذاشت. پس از انشعاب بههمراه خلیل ملکی و افراد باقیمانده از انشعاب به حزب زحمتکشان دکتر مظفر بقایی پیوست. عضویت وی در حزب توده بهمدت سه سال، از بیست تا بیستوسه سالگی بهطول انجامیدهاست. وی در این حزب بهسرعت سلسله مراتب ترقی را طی کرد و در سال ۱۳۲۵ مأمور راهاندازی «ماهنامه مردم» زیرِنظر احسان طبری شد. زمانی که وارد حزب توده شد حزب توده از نداشتن افرادی که سرمایه تئوری و تجربیات مبارزات مارکسیستی داشته باشند، رنج میبرد. هنگامیکه جلال به عضویت کمیته تهران درآمد، به مدیریت داخلی روزنامه ارگان دانشجویان «بشر» و «ماهنامه تئوریک حزب توده» منصوب شد. وی در این زمان ۲۲ساله بودهاست. یکی از دلایل جدایی وی از حزب توده را دفاع این حزب از شوروی دانستهاند. وی در کتاب خدمت و خیانت روشنفکران به این موضوع اشاره کردهاست.
حزب زحمتکشان
بهسبب اختلافی که میان وی و مظفر بقایی در زمان دولت ملی دکتر مصدق پیش آمد، وی بههمراه خلیل ملکی مسعود حجازی محمدعلی خنجی و… از حزب زحمتکشان منشعبشده و در حزب جدید ایجادشده به رهبری خلیل ملکی به نام نیروی سوم فعالیت کرد؛ ولی پس از مدتی بهدلیل مخالفت با مصدق و حزب زحمتکشان، بهطورکلی سیاست را در سال۱۳۳۲ رها کرد.
سفر به اسرائیل
جلال آلاحمد از علاقهمندان به ایده کیبوتس بود. وی مقالاتی را دربارهٔ «سوسیالیزم دهقانی اسرائیل» برای نشریهای به نام ایرانیان نوشت و همچنین در سفری به اسرائیل در سال ۱۳۴۱ با این پدیده از نزدیک آشنا شد. این سفر معترضان فراوانی داشت که ازآنجمله میتوان به سیدعلی خامنهای رهبر کنونی ایران اشاره کرد که پیش از آن هم آثار آلاحمد را خوانده بود؛ اما بهگفته خودش «بیشتر به برکت مقاله ولایت اسرائیل» با او آشنا شد و در تماسی تلفنی با آلاحمد، «مریدانه» به وی اعتراض کرد.
مرگ
جلال در کنار مصطفی شعاعیان در واپسین روزهای حیات، اسالم خلخال
جلال آلاحمد در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در چهلوپنجسالگی در اَسالِم گیلان درگذشت. پس از مرگ نابهنگام آلاحمد، پیکر وی بهسرعت تشییع و بهخاک سپرده شد که باعث باوری دربارهٔ سربهنیستشدن او توسط ساواک شد. همسر وی، سیمین دانشور، این شایعات را تکذیب کردهاست، ولی شمس آلاحمد قویاً معتقد است که ساواک او را بهقتل رسانده و شرح مفصلی در این باره در کتاب از چشم برادر بیان کردهاست.
سیمین دانشور، همسر جلال، در کتاب غروب جلالصریحاً عنوان میکند که شوهرش قربانی نوشابه شد. او علت مرگ جلال را زیادهروی در مصرف نوشابه الکلی قزونیکا (نام ودکایی ساخت ایران در آن زمان) ذکر میکند و علت پزشکی مرگ را هم آمبولی در اثر افراط در مصرف مشروبات الکلی و سیگار اشنو نقل میکند و شایعات مربوط به دستداشتن ساواک در مرگ جلال را صریحاً رد میکند.
جلال آلاحمد وصیت کرده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند؛ ولی ازآنجاکه وصیت وی برابر شرع نبود، پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری بهامانت گذاشته شد تا بعدها آرامگاهی در شأن او ایجاد شود و این کار هیچگاه صورت نگرفت.
تأثیر جلال آلاحمد بر ادبیات فارسی
معرفی آلبر کامو به جامعه ادبی؛ با ترجمههایی از آندره ژید، یونگر، اوژن یونسکو، داستایوسکی نقش بسیار مؤثری در پیش برد ادبیات معاصر ایفا کرد.
معرفی بیشتر شعر نو نیمایی و کمک به گسترش آن
حمایت از شاعرانی چون احمد شاملو و نصرت رحمانی و حمایت از جوانان دیگر
نثر جلال آلاحمد باعث جهشی بیسابقه در نثر فارسی بهسوی فضای هیجان عصبانیت شد.
تأثیرپذیرفتن و تقلید دیگران از آثارش (بهخصوص نویسندگان، روشنفکران و دانشجویان) باعث گسترش هرچه بیشتر نوع نگارش ادبی آلاحمد شد، بهگونهایکه او در میان طیف ادبی و مردمی، به الگویی خاص تبدیل شد.
ایجاد تشکلهای ادبی و صنفی، از جمله کانون نویسندگان ایران[۱۴] و انتشار مقالات گوناگون از دیگر خدمات جلال به ادبیات معاصر است. درحقیقت نیمههای دهه۱۳۴۰ جلال نقش «پدرخوانده» ادبیات ایران را ایفا میکرد.
جلال آلاحمد ادامهدهندهٔ راهی بود که محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت در سادهنویسی و استفاده از زبان و لحن عموم مردم در محاورات، آغار کرده بودند. در واقع این نوع نوشتن و استفاده از زبان محاورهای توسط جلال بهاوج رسید و گسترش یافت.
خانهٔ جلال آلاحمد
نمایی از کتابخانه جلال آلاحمد در منزل شخصی او در کوچه فردوسی شمیران
خانه سیمین دانشور و همسرش جلال آلاحمد در بنبست ارض، در کوچه رهبری و خیابان دزاشیب قرار دارد؛ خانهای که جلال آن را در زمانی که سیمین دانشور برای تحصیل در آمریکا بود بهدست خود ساخت. این خانه سالها محل گردآمدن نویسندگان بسیاری بود و تا زمان مرگ جلال، محل زندگی جلال و سیمین بود. بعد از مرگ جلال هم سیمین دانشور بهتنهایی در آن زندگی میکرد. این خانه بزرگ و زیبا با حیاط پر از درختان سرسبز و حوض آبیاش، با دیوارهای پر از عکس و نقاشی از جلال و سیمین بعد از مرگ سیمین دانشور، محل زندگی ویکتوریا دانشور (خواهر سیمین دانشور) و همسرش پرویز فرجام بودهاست.
در تاریخ ۹اردیبهشت۱۳۹۳ این خانه از سوی شهرداری تهران خریداری و مقرر شد این خانه به «خانه ادبیات» تبدیل شود. بااینحال این قضیه به موضوعی مناقشهآمیز میان شهرداری و ورثهٔ سیمین و جلال تبدیل شدهاست. روزنامهٔ اعتماد ۱۰اردیبهشت۱۳۹۳ در واپسین رویهٔ خود گزارشی در این باره چاپ کردهاست. در این گزارش، از قول معاون شهرداری نوشته شده که، خانهٔ سیمین و جلال خریده شدهاست؛ اما در سوی دیگر، علی خلاقی، همسر خواهرزاده و دخترخواندهٔ سیمین دانشور گفتهاست: «این خانه تا زمانی که حکم دادگاه مشخص نشده، نمیتواند بهفروش رود و معامله از اساس باطل است؛ چون شهرداری تحقیقی نکرده که بداند این خانه مالک دیگری دارد یا نه.» علی خلاقی در گفتگویی که در «اعتماد» چاپ شده، به وصیتنامه سیمین دانشور اشاره کردهاست که برپایهٔ آن، لیلی ریاحی (دخترخواندهٔ سیمین دانشور) وارث ثلث اموال روانشاد دانشور و مسئول انتشار کتابهایش دانسته است.
اما خبرهای بعدی، از جمله خبر منتشرشده توسط خبرگزاری مهر در اوایل تیرماه۱۳۹۵ حاکی از آن است که جریان تبدیل خانه جلال آلاحمد و سیمین دانشور به «خانه ادبیات ایران» هنوز هم گرفتار بلاتکلیفی بوده و سرانجام آن مبهم است. محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آلاحمد نیز در مصاحبه با خبرگزاری مهر، ضمن انتقاد از کُندی جریان مرمت و آمادهسازی خانه مزبور، مهمترین دلیل این وضعیت را ندانمکاری و نداشتن دانش نظری و تجربی لازم برای این قبیل کارها دانسته و در خصوص احتمال تخریب و تغییر کاربری بخشی از خانه مزبور هشدار داده است.
پس از کشوقوسهای فراوان، ۸اردیبهشت۱۳۹۷ و در زادروز سیمین دانشور، این خانه تبدیل به موزه شد.
جایزه ادبی جلال آلاحمد
در سال۱۳۸۷ نخستین دوره جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد برگزار شد. در دورهٔ نخست این جایزه هیچ اثری بهعنوان برگزیده معرفی نشد. این جایزه با ۱۱۰ سکه تمام بهارآزادی برای برگزیدگان، گرانترین جایزهٔ ادبی ایران محسوب میشد.
ویژگیهای نثر
جلال آلاحمد در کنار پدرش آیتالله سیداحمد حسینی طالقانی، شیخ آقابزرگ تهرانی و برخی اقوام بههنگام بدرقه آنها در سفر به عتبات
بهطورکلی نثر جلال آلاحمد تلگرافی، شلاقی، عصبی، پرخاشگر، حساس، دقیق، تیزبین، صریح، صمیمی، منزّهطلب، حادثهآفرین، فشرده، کوتاه، بریده، و درعینحال بلیغ است. نثر وی بهطورخاص در مقالات، سنگین، گزارشی و روزنامهنگارانه است. آلاحمد دارای نثری برونگرا است؛ یعنی نثرش برخلاف نثر صادق هدایت، در خدمت تحلیل ذهن و باطن شخصیتها نیست. آلاحمد، با استفاده از دو عاملِ نثر کهن فارسی و نثر نویسندگان پیشرو فرانسوی به نثر خاص خود دست یافتهاست. آلاحمد کوشیده تا در نثر خود، تا آنجا که امکان داشته، افعال، حروف اضافه، مضافٌالیهها، دنبالهٔ ضربالمثلها و خلاصه هرآنچه را که ممکن بودهاست حذف کند. حذف بسیاری از بخشهای جمله باعث شده نثر آلاحمد ضربآهنگی تند و شتابزده بیابد. آلاحمد در شکستن برخی از سنتهای ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کمنظیر داشت و این ویژگی در نامههای او بهاوج میرسد. از ویژگیهای دیگر نثر جلال آلاحمد میتوان به نیمه رهاکردن بسیاری از جملات، تعبیرات و اندیشهها و استفاده از علامت «…» بهجای آنها اشاره کرد، که این امر در راستای ایجاز نوشتهها و ضربآهنگ سریعِ آنهاست.
ادبیات متعهد
جلال آلاحمد درحال گفتگو با چند تن از دانشجویان دانشگاه تبریز
جلال در دورهٔ ادبیات متعهد زندگی میکرده و هنر نویسندگیاش، هنری متعهد بوده و این موضوع در کتابهایش آشکار است. مهمترین ویژگی هنر متعهد تلقی ابزار، وسیله و رسانهبودن هنر است؛ یعنی آنچه اهمیت دارد پیامی است که از طریق این رسانه منتقل میشود. تلقی ابزاری از هنر دارای نتایج چندی است: الف) در این تلقی آنچه ملاک اصلی ارزیابی و نقد اثر هنری میشود پیام و محتوایی است که از طریق اثر منتقل میشود؛ بهعبارتی، نقدِ موضوعی از سایر نقدها اهمیت بیشتری مییابد. ب) دومین نتیجه تفکیکی است که بین فرم و محتوای اثر هنری صورت میگیرد؛ چراکه هسته و اساس هر اثر هنری درونمایهٔ آن است و همواره برای تفکیک فرم از محتوا باید مراقب بود که انتقال درونمایه توسط مزاحمتهای فرمی و گسترش بیرویه آن مخدوش نشود. (جلال آلاحمد در ارزیابی شتابزده فرم و تکنیک یک اثر را کماهمیت میداند و علت استفاده از یک تکنیک متداول داستانی را نبودن فضای باز و نبود امکان صریحگفتن حرفهایش میداند.) ج) گرایش و تمایل به کلیگویی، به این معنا که هنر متعهد میکوشد تا انتقالدهندهٔ پیام و مضمونی کلی و عمومی باشد پیامی که از قید تعلق به یک فرد و موقعیت زمان و مکان خاص رها است و سخنی عام و جهانی دارد. (جلال آلاحمد در ارزیابی شتابزده شیوهٔ برخورد ادبیات را با مسائل جهان مانند فلسفه میداند؛ یعنی همچون فلسفه رسیدن به کلیات و صدور احکام کلی، لذا میتوان گفت جلال آلاحمد به کلیگویی علاقهمند بودهاست. بهطورمثال روستایی که در نفرین زمین دربارهٔ آن بحث میشود نمونهای است کلی از یک روستای ایرانی)
مننویسی جلال آلاحمد
یکی از ویژگیهای مشترک نوشتههای جلال آلاحمد و بهویژه داستانهایش را میتوان مننویسی او دانست. در اینجا مننویسی را میتوان در سه معنای مختلف تعبیر کرد: الف) ابتداییترین و سطحیترین تعبیر از مننویسی این است که نویسندهای در داستانهای خود به ذکر حوادث و وقایعی بپردازد که پیش از این، خود بهصورت مستقیم با آنها روبهرو بوده و از نزدیک آنها را لمس کردهاست. شاید بتوان این تعبیر از مننویسی را تقریباً معادل ادبیات تجربی دانست(چیزی که بارها جلال آلاحمد، از علاقهٔ خود به آن، یاد کردهاست). ب) دومین تعبیر از مننویسی آن است که نویسنده بهعنوان فردی صاحب اندیشه در داستان خود حضور دارد و در لابهلای آن به بیان نظرات، افکار و احساسات خود میپردازد. در واقع در اینجا با حضور فکری و روحی نویسنده سروکار داریم. در اکثر کارهای جلال آلاحمد یکی از شخصیتها که ازقضا در بیشتر مواقع منِ راوی است، درحقیقت خودِ اوست که به بیان نظراتش میپردازد. این حضور البته در داستانهای اولیه بیشتر شبیه به دوربین عمل میکند تا فردی که مستقیماً نظراتش را بیان کند؛ اما در داستانهای پایانی حضور آلاحمد در مقام یکی از شخصیتهای داستانهایش بسیار پررنگتر میشود. ج) سومین تعبیر از مننویسی را میتوان صورت افراطی تعبیر دوم دانست، بهاینمعنا که نویسنده علاوهبر آنکه در داستان حضوری فکری دارد، مجال سخنگفتن و اظهارنظر سایر شخصیتها را بگیرد. مننویسی در این تعبیر ممکن است مصادیق مختلفی بیاید. یکی آنکه تمام شخصیتهای داستان تودهای همشکل و همصدا باشند و همگی با لحنی واحد سخن بگویند یا یکسان احساس کنند و بیندیشند. دیگر آنکه نویسنده در پرداخت شخصیتهای مخالف خود بیدقتی کند و آنها را بهجای انسانهای خاص و منحصربهفرد، تیپهای کلیشهای ترسیم کند که پیشاپیش سستی کلام و احساس آنها و حقانیت نویسنده پیشبینیشدنی است یا آنکه آنان چنان در گفتار و کردار خود متناقض نمایانده شوند که امکان هر نوع تفکری از جانب خواننده دربارهٔ آنان سلب شود. این تعبیر از مننویسی را میتوان در واقع همان تکصداییبودن متن نامید.
زن از نگاه جلال
جلال در کنار نیما یوشیج، علیاصغر خبرهزاده و برخی دوستانش در دوران پس از انشعاب از حزب توده
یکی از مقولههای اجتماعی در داستانهای جلال آلاحمد زن است. زن بهعنوان پدیدهای اجتماعی، تقریباً همزمان با انقلاب مشروطه به ادبیات راه مییابد. در این دوران از بیچارگیها، محرومیتها و نداشتن آزادی زن در خانواده و اجتماع سخن گفته میشود. زن بهعنوان فردی از اجتماع، تحتِتأثیر ستمها، خرافهپرستیها و نادانیهای جامعهای است که در آن زندگی میکند.
«وضع زن در خانواده و اجتماع، بهترین نمودار گسیختگی اجتماع و تنش و کشاکش درونی فرهنگی است که از همان دوران مشروطیت تناقضهای دردناک و بحرانی آن آشکار شده بود. در این جامعه، تمام نابسامانیها در وجود زن تبلور یافت.»
زن در جامعه آن زمان، فردی بود که اگرچه در اجتماع زندگی میکرد، هیچ سهمی از آن نداشت. موجودی کتکخور و دربند بود. «آلاحمد از نویسندگانی است که دریافت، پرداختن به وضعیت زن ایرانی در راه سرکشیدن به فاحشهخانهها تا چه حد، کهنه و مبتذل شده است. زنان داستانهای آلاحمد نه چون زنان صادق چوبک در فکر همآغوشیاند و نه چون زنان مرفه و زیبای بزرگ علوی، به عشقهای رمانتیک میاندیشند.»
زنان داستانهای آلاحمد خود را حقیر مییابند. آنان در فضایی مردسالار توصیف میشوند. نه هویتی دارند و نه هیچ حقی برای اعتراض. آنان در محیطی زندگی میکنند که هیچ آزادی و تساوی برای زن نیست، نه در عمل و نه در نظر.
بهعنوانمثال، «بچه مردم» داستان زندگی زنی است که بهدلیل ازدواج مجدد مجبور است بچهٔ شوهر اولش را سر راه بگذارد تا بتواند به زندگی خود ادامه دهد. این داستان تصویر زنی را نشان میدهد که به خاطر نان و ادامه زندگی، از ابتداییترین احساسات خود میگذرد؛ چراکه او در اجتماعی زندگی میکند که زن، مانند یک کودک به حمایت مرد نیازمند است.
در «لاک صورتی» شوهر هاجر که فروشنده دورهگردی است بهعلت خریدن لاک، او را ضرب و شتم میکند. هاجر زنی است که خود را ناقصالعقل میداند و نهایت آرزویش خریدن لاکی است تا با آن دستانش را مانیکور کند.
«چه خوب بود، اگر میتوانست آنها را مانیکور کند، اینجا بیاختیار بهیاد همسایهشان، محترم، زن عباس آقای شوفر افتاد. پزهای ناشتای او را که برای تمام اهل محل میآمد، درنظر آورد. حسادت و بغض راه گلویش را گرفت و در ته دلش پیچید.»
تمام داستان، خیالات خام یک زن برای خرید یک لاک است. همینطور او بهعنوان یک زن نباید از شوهرش هیچ انتظاری داشته باشد.
در «آفتاب لبِبام» پدر را سلطان بیچونوچرای خانه میبینیم که وجودش فضای خانه را سنگین میکند. دستور میدهد و از تشنگی ناشی از روزه، دختر خردسالش را کتک میزند. همینطور در «زن زیادی»، صناعت جریان ذهنی را بهخوبی برای نمودن آشفتگیهای تازه عروس راندهشده از خانه شوهر بهکار میگیرد. زن سرافکنده و عاصی به خانه پدری بازگشته و روزهای شوهرداری را بهیاد میآورد. این تداعیها از طریق درهمآمیختن خاطرات، آرزوها و حسرتها، وجوه گوناگون زجر چندگانه را مجسم میکند که در جامعه پدرسالار بر زنان تحمیل میشود.»
در این فضای پدرسالارانه، مرد بر زن حاکمیت میکند و جرئت هیچگونه اعتراضی ندارد. همین زنان اگر فرصتی دراختیارشان باشد، درگیر کارهای خالهزنکیاند. دختران بهدنبال بازشدن بخت کورشان هستند و زنان همه زندگیشان را صرف مبارزه با هوو میکنند. داستانها پر است از خالهخانباجیها، شاباجیخانمها یا عمقزیهایی که با نذر و طلسم و دعا به چارهجویی مشکلات زنان میپردازند. در داستان «سمنوپزان» مریمخانم، زن عباسقلیآقا، سمنوی نذری میپزد تا هوویش از چشم شوهر بیفتد و از عمقزی طلسم میخواهد. شوهردادن دختران دمبخت، موضوع دیگری است که ذهن این زنان را به خود مشغول کرده است. در «سمنوپزان» مریمخانم علاوهبر اینکه از عمقزی برای هوویش طلسم میخواهد به شوهردادن دختر دمبختش هم، فکر میکند.
«هنوز دوباره صدای قلیان را بهصدا درنیاورده بود که صدای بیبی از آن طرف مطبخ بلند شد که به یک نقطه مات زده بود و میپرسید: «مریمخانم واسه دختر پابهبختت چه فکری کردی؟
– چه فکری دارم بکنم بیبی؟ منتظر بختش نشسته. مگر ما چه کار کردیم؟ آنقدر تو خونه بابا نشستیم تا یک قرمساق اومد، دستمون را گرفت ورداشت برد.»
زنان داستانهای آلاحمد یا هوو دارند یا بهدنبال دوا و درمان بیفرزندی، به هر دری میزنند. تمام دنیای آنها در همین خلاصه میشود و اگر از خود فارغ شوند، به عروسها، هووها و مادرشوهرهای همدیگر نیش و کنایه میزنند و این بدبختی زنان متوسط و پایین جامعه است.
«خانم نزهتالدوله» تصویر طنزآمیز زنی است از طبقهٔ بالا. تمام همت او صرف پیدا کردن شوهری ایدئال است.
«خانم نزهتالدوله گرچه تابهحال سه تا شوهر کرده و شش بار زائیده است و دو تا از دخترهایش هم به خانه داماد فرستاده و حالا دیگر برای خودش مادربزرگ شده است، بازهم عقیده دارد که پیری و جوانی دست خودِ آدم است و گرچه سر و همسر و خویشان و دوستان میگویند که پنجاه سالی دارد؛ ولی هنوز دو دستی به جوانیاش چسبیده و هنوز هم در جستجوی شوهر ایدئال به این در و آن در میزند.»
همهٔ زندگی این زن، صرف ماساژ چین و چروکهای بینی و فر موهایش است و باز هم تصویر زنی را میبینیم که درگیر سبکسریها و جهلهای خاص خویش است.
درمجموع داستانهای آلاحمد، تصویری از حقارت زنان در جامعهای مردسالار است. زنانی که از خود هیچ اختیاری ندارند و از سوی مردان آزار و اذیت میشوند.
آنچه آلاحمد از زن در داستانهایش بهنمایش میگذارد، تصویر حقارتی است که جامعه به زنان تحمیل میکند. زنان ابتدا در خانه پدری و سپس در اسارت خانه شوهر، نادیده انگاشته میشوند. زن در چنین جامعهای شخصیتی است منفعل. او تحقیر میشود، کتک میخورد و حقی بیش از این برای خود قائل نیست.
آلاحمد در فصل هفتم کتاب غربزدگی مینویسد:
«… از واجبات غربزدگی یا مستلزمات آن، آزادیدادن به زنان است. ظاهراً احساس کرده بودیم که به قدرت کار این ۵۰درصد نیروی انسانی مملکت نیازمندیم که گفتیم آبوجارو کنند و راهبندها را بردارند تا قافلهٔ نسوان برسد! اما چهجور این کار را کردیم؟ آیا در تمام مسائل، حق زن و مرد یکسان است؟ ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم؛ و درِ عدهای از مدارس را به رویشان باز کنیم. اما بعد؟ دیگر هیچ؛ همین بسشان است. قضاوت که از زن برنمیآید، شهادت هم که نمیتواند بدهد، رأی و نمایندگی مجلس هم که مدتهاست مفتضح شده است و حتی مردها را در آن حقی نیست و اصلاً رأیی نیست. طلاق هم که بسته به رأی مرد است. «الرّجال قوّامون علی النساء» را هم که چه خوب تفسیر میکنیم! پس درحقیقت چه کردهایم؟ تنها به زن اجازهٔ تظاهر در اجتماع را دادهایم؛ فقط تظاهر؛ یعنی خودنمایی؛ یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیدهایم؛ به کوچه آوردهایم؛ به خودنمایی و بیبندوباری واداشتهایم که سر و رو را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخر کاری، وظیفهای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی؟! ابداً! یعنی هنوز بسیار کمند زنانی از این نوع. تا ارزش خدمات اجتماعی زن و مرد و ارزش کارشان (یعنی مزدشان) یکسان نشود و تا زن همدوش مرد مسئولیت ادارهٔ گوشهای از اجتماع (غیر از خانه که امری داخلی و مشترک میان زن و مرد است) را بهعهده نگیرد و تا مساوات بهمعنی مادی و معنوی بین این دو مستقر نشود، ما در کار آزادی صوری زنان، سالهای سال پس از این، هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیلِ مصرفکنندگان پودر و ماتیک -محصول صنایع غرب- نداریم؛»
او سپس میگوید که اکنون زن را در رهبری مملکت راهی نیست؛ اما زنان ایل و دِه را بهدوش کشندهٔ بار اصلی زندگی میخواند.
نگاه نظام جمهوری اسلامی ایران به جلال آلاحمد
تمبر یادبود جلال آل احمد، چاپ شده در سال ۱۳۶۷ توسط پست جمهوری اسلامی ایران
سید روحالله خمینی در سال ۱۳۴۱ در قم، برای پدر جلال مجلس بزرگداشتی برگزار کرد.یکی از بزرگراههای مهم پایتخت ایران، تهران، به نام اوست و هم چنین هرساله جایزه و جشنوارهای ادبی به نام او از سوی دولت برگزار میشود.
همچنین سیدعلی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی ایران نگاه مثبتی به شخصیت و آثار وی دارد. وی گاه در سخنان خود به بیان خاطراتی که در ارتباط با آلاحمد دارد میپردازد و در برخی موارد نیز از وی نقل قول کردهاست. به گفتهٔ سیدعلی خامنهای، وی در دوران جوانی یک بار برای دیدار با جلال آلاحمد از مشهد به تهران آمده، اما به دلایلی این دیدار انجام نشد.
معرفی مشهور ترین آثار جلال آل احمد
کتاب نفرین زمین
چه خوب شد که مردهشورخانه را ساختیم. وگرنه با این سرمای خشک و طولانی، و این مرگومیر زمستانه حسابی در میماندیم. یعنی پیش از این چه میکردهاند، با این جوی وسط ده که شبها یکسره یخ میبندد… یعنی از مظهر قنات تا وسطهای آبادی آب هنوز به آن اندازه گرما و حرکت دارد ـ یا به آن اندازه در پناه دیوارها هست ـ که پای درختها بسرد و از زیر پلهای چوبی بگذرد. اما به میدانگاهی که رسید و جریانش آرام شد و سوز سطح آب را بی واسطه لمس کرد، یخ میبندد و صبح تماشایی دارد سرسره بازی بچهها بر صفه پت و پهنی از یخ؛ که اطراف جوی را میگیرد. میدانستم که زمستان دهات بیشتر فصل مرگومیر پیرها است. از جاهای دیگر تجربه داشتم. اما یادم نبود که هرجایی حکمی دارد و عادتی. جاهای دیگر یا دهات مرطوب شمالی بود یا وسط جلگه. اما اینجا دهی است در دامنه کوهی و سوز گیر. و چه سوزی! انگار چاقو توی صورت میزند. یا شلاق. و چه عقلی کردم که این ریش و پشم را ول کردم. حالا دیگر یک شولا کم دارم تا جای هر کدام از دهاتیها بگیرندم. و راستش این مرگ و میر حسابی به فکرم برده. شاید در شهرها هم زمستان مرگ و میر بیشتری داشته باشد. توجه نکردهام. اما مرگ و میر در شهرها کمکم دارد از صورت یک امر آسمانی در میآید. یعنی دست کم رابطهاش را با آن قسمت از امور سماوی بریده که فصلها باشد؛ یا سرمای زیاد؛ یا سوز زننده؛ یا گرمای کشنده. و به جایش ربط پیدا کرده با خوراک و رانندگی و چاقوکشی و تریاک و گلوله و از این قبیل… و به هر صورت دیگر در شهرها کمتر میتوان گناه مرگ را به گردن عزرائیل انداخت.
کتاب نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد
نامههای سیمین دانشور و جلال آلاحمد در قالب سه کتاب تدوین شده است: کتاب اوّل شامل نامههای دانشور به آلاحمد در سفر آمریکای دانشور (۱۳۳۲ـ۱۳۳۱) که پیش از این منتشر شده است، کتاب دوم شامل نامههای آلاحمد به دانشور در همین سفر (کتاب حاضر) و کتاب سوم شامل نامههای دانشور و آلاحمد به یکدیگر در چند سفر مختلف در سالهای نیمه اوّل دهه چهل. توصیف دقیق، ذکر جزئیات و تصویر بیکم و کاست واقعیتها و ماجراها نامهها را به سندی بیمانند تبدیل کرده است. این دقّت و جزئینگری در بازگویی مسائل مرتبط با زندگی خصوصی نویسنده نیز دیده میشود: از چای خوردن، غذا پختن، قیمت سیمان و آجر تا خصوصیات صاحبخانه و چگونگی استحمام و نظافت. آلاحمد در عرصه عمومی نیز با همین تندی و صراحت رفتار میکند و سخن میگوید. توصیف دقیق و مبتنی بر جزئیات حوادث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوره که توأم با استنباطها و برداشتهای خاص خود او است، به نامهها ارزش و اهمیت خاصی داده است.
کتاب دید و بازدید
مجموعه ۱۲ داستان کوتاه دید و بازدید یکی دیگر از آثار جلال آلاحمد است که اینک از نظر علاقمندان به او و آثارش میگذرد. جلال در هر دوازده داستان این کتاب به انتقاد و کوبیدن وضعیت موجود آن دوره که سراسر کشور در هرج و مرج ناشی از هجوم بیگانگان استعمارگر و بعداز آن دست و پا میزند میپردازد. در هریک از این داستانها به دفاع از مردم ستمدیده و رنجکشیده دوران خود توجّه میکند و هربار یکی از عوامل سرخوردگی ملت را گوشزد میکند. جلال در تمام این دوازده داستان همچون دیگر روشنفکران تحصیلکرده آن زمان به روشنگری و آگاهی مردم میشتابد. دید و بازدید اولین داستان از این مجموعه است که جلال در آن به بهانه دید و بازدید سال نو و نوروز آدمهای مختلف جامعه را معرفی میکند. راوی داستان جوان شاعری است که در اولین دیدارش به دیدن یک استاد ادبیات میرود. این استاد ادبیات که وانمود میکند همیشه درمیان انبوهی از کارهای ادبی و هنری غرق است، مهمانانی از اشراف و آدمهای مهم حکومتی دارد و خود نیز آدم بیدردی است که از اجتماع دردمند خود تنها شنیده است و آنها را در شعرهایش میسراید؛ مهمانانش نیز که همه از آدمهای ثروتمند و بلندپایهاند چیزی جز منافع خود را نمیجویند و در بحثهای خود درباره اوضاع سیاسی و اجتماعی مملکت حرف میزنند و هریک بنا به موقعیت خود آن را تفسیر میکنند. استاد نیز وقتی درمیان آنهاست، یکی از آنها میشود و خودش نیز زندگیای اشرافی دارد. در میان مهمانان استاد تنها چند جوان محصل هستند که گویا تنها برای گرفتن نمره به دستبوس استاد آمدهاند و حضور این مهمانان بلندپایه و عالیمقام برایشان مایه تعجب است.
کتاب از رنجی كه میبريم
از رنجی که میبریم داستان آدمهای مختلفی است که بهنوعی درگیر مبارزهی سیاسی شدهاند؛ اما همهی این آدمها دارای درک درست و شعور اجتماعی یکسانی نیستند. بعضی از آنها حتی سواد چندانی ندارند تا بتوانند مسایل سیاسی جامعهی خود را تجزیه و تحلیل کنند؛ آنچه آنها را گاه بهطور ناخواسته درگیر مسایل سیاسی میکند و به اصطلاح، آنها را تبدیل به یاغی حکومت کرده، وضعیت معیشتی خود یا مردمی است که با آنها ارتباط داشتهاند. داستان در هفت فصل مجزا روایت میشود و در هریک از این فصلها، زندگی یک نفر روایت میشود که باعث شده تا هریک از این فصلها بهصورت مجزا بهنظر برسد؛ اما درنهایت ارتباط آنها در این هفت فصل بسیار مشهود است.
کتاب پنج داستان
پنج داستان عنوان یکی دیگر از مجموعهداستانهای جلال آلاحمد است که سه داستان اول آن درواقع مجموعهای ایپیزودگونه هستند و هرکدام به چند ماجرا از زندگی راوی داستان که پسربچهای بهنام عباس، پسر یک آخوند است. داستان اول با عنوان گلدستهها و فلک شرح شیطنتها و کنجکاویهای کودکانه عباس است. حس کنجکاوی کودکانه مدام او را تحریک میکند که از گلدسته نیمهکاره مسجد کنار مدرسه بالا برود و برای رسیدن به این هدف؛ خطراتش را هم بهجان میخرد و حتی از فلکشدن ناظم مدرسه هم ترسی به خود راه نمیدهد و وقتی موفق میشود، مجازاتش را هم بهراحتی میپذیرد. راهیافتن و رفتن به بالای گلدسته تمام ذهنش را پر کرده و برایش بهصورت یک هدف درآمده است.
کتاب سرگذشت کندوها
سرگذشت کندوها قصهای دارای دو لایه مفهومی است که نویسنده با بهکارگیری از نثری عامیانه این قصه را در دو خط سیر جداگانه پیش میبرد. اول روش زندگی گروهی و مکانیسم کار زنبورها را بهطور واضحی بیان میکند. انواع زنبورها را تقسیمبندی و کار هر دسته را بهشکلی ملموس شرح میدهد و وظایف هریک را بیان میکند که از این نظر خواننده با چگونگی کار و تلاش زنبورها و فراهمآوردن محصولشان آشنا میکند. همه ما کم و بیش با زندگی اجتماعی زنبورها آشنایی نسبی داریم و میدانیم که آنها با پشتکار و تلاشی جدی و در سایه اتحاد و همدلی و در سایه رهبری و هدایت ملکه خود سراسر زندگی خود را وقف کار و تلاش میکنند و همگی میدانند که باید حریم زندگیشان را پاس بدارند و وقتی مورد هجوم و تهدید بیگانهای قرار میگیرند، تمام همّ و غم خود را در دفع متجاوز بهکار بگیرند و تا پای جان برای دفع خصم بکوشند و در نهایت اگر حریف خصم نبودند، کوچ کرده و اجتماع یکرنگ خود را در جایی دیگر بنا کنند.
کتاب مدیر مدرسه
یکی از تاثیرگذارترین وزارتخانههای هر کشوری، وزارت آموزش و پرورش است. مسئولان این وزارتخانه، مدیران آینده در جامعه را تربیت میکنند. شغل حساس این وزارتخانه، دقت بینهایت بالا در انتخاب دبیر و آموزگار را طلب میکند.
درکتاب مدیر مدرسه، جلال آل احمد در بستر روایتی از زندگی یک معلم، وضعیت آموزش و پرورش ایران، قبل از انقلاب اسلامی را نقد و بررسی میکند و رشوه و رانتخواریهای مسئولین این وزارتخانه را روی کاغذ میآورد.
دربارهی کتاب مدیر مدرسه
کتاب مدیر مدرسه، (The School Principal) داستان آموزگاری است که از شغل معلّمی خسته شده است و میخواهد برای کسب درآمد بیشتر با رشوه و روشهای فاسد مدیر مدسهای دیگر شود. او در نهایت مدیر مدرسهای با حدود دویست و پنجاه شاگرد و هفت معلّم و یک ناظم میشود و ناگهان خودش را در میان درگیریهای این آدمها پیدا میکند.
او در بخشی از کتاب میگوید: «مزخرفاتی هم خوانده بودم در باب اینکه سن معلم و شاگرد نباید زیاد از هم دور باشد و فاصلهی دو نسل در میان و مردان دیروز و فرزندان فردا و از این اباطیل… سرم هم به کار خودم گرم بود. در دفتر را میبستم و در گرمای بخاری دولت قلم صدتا یک غاز میزدم.»
نقد کتاب مدیر مدرسه
داستان مدیر مدرسه، نوشتهی جلال آل احمد در سال ۱۳۳۷، نقد نظام آموزشی ایران پیش از انقلاب است. آل احمد در این کتاب به همهی موضوعات دولتی اشاره میکند. او موضوع رشوهگیری و رشوهدهی در ادارات و قدرت پول در تصمیمگیریهای دولتی در زمان حکومت شاهنشاهی، دههی ۴۰ و ۵۰ شمسی را به تصویر میکشد. او در میانههای داستان، نقدی جدی به زاهدنماها و جانماز آبکشها میکند و بعد از امتیاز اتباع خارجی انتقاد میکند. در بخشی از کتاب، داستان محله را روایت میکند که تنها به خاطر زندگی کردن یک آمریکایی در آن به شدت آباد میشود و جلال این اتفاق را نادرست میداند.
تکنیک جلال آل احمد در داستان نویسی منحصر به فرد است. او در داستانهایش طرحی منسجم دارد. طرح منسجم داستان باعث میشود که خواندن این کتاب برای شما حوصله سربر نباشد و روایت خطی کتاب پر از فراز و نشیب هایی باشد که نقاط اوج داستان را به هم مرتبط میکند.
شخصیت پردازی جلال آل احمد بسیار گیرا است، زیرا جلال در واقع از نزدیک با شخصیتهای کتابش در ارتباط بوده است و آنها را به معنی واقعی کلمه، لمس کرده است. جلال چنان به شخصیت مدیر مدرسه پرداخته است که خواننده از همان سطرهای ابتدایی کتاب میفهمد که این آدم از شرایط اجتماع سرخورده و ناامید شده است و حتی تلاشهای او برای بهبود این وضعیت کافی نیستند.
نکتهی جالبی که در شخصیتپردازی جلال آل احمد وجود دارد این است که هیچکدام از شخصیتهایش اسم ندارند. همهی آنها با شغلشان شناخته میشوند؛ فراش اول، فراش جدید، معلم کلاس اول و …
نمونهی غربی این سبک شخصیتپردازی در نمایشنامهی «عروسی خون» اثر «فدریکو گارسیا لورکا» وجود دارد. این سبک برای بی اهمیت نشان دادن شخصیتها نیست، بلکه برای تاکید روی شغل یا نقش آنها در داستان است.
نسخهی چاپی کتاب مدیر مدرسه توسط انتشارات هرم چاپ شده است و فروشگاه اینترنتی باهوک آم را میفروشد. نسخهی صوتی کتاب مدیر مدرسه از جلال آل احمد را میتوانید با صدای «حسام مقامیکیا» در فیدیبو گوش دهید. اما اگر طرفدار خواندن کتاب پی دی اف (Pdf) هستید، میتوانید نسخهی الکترونیکی این کتاب همراه با هزاران کتاب دیگر را از فیدیبو به صورت قانونی دانلود کنید.
در بخشی از کتاب مدیر مدرسه میخوانیم
همهی جیره خورهای اداره بو برده بودند که مدیرم و لابد آنقدر ساده لوح بودند که فکر کنند روزی گذارشان به مدرسهی ما بیافتد. همان روز فهمیدم که از هر سه نفرشان یک نصف حقوقش را پیش خور کرده یا مساعده گرفته، یا قالی و سماور قسطی خریده و سفتهای داشته که باید از حقوقش کم بگذارند. حسابدار قبلی هم که زده بود به چاک و حسابها درهم شده بود. علم صراطی بود. دنبال سفتهها میگشتند؛ به حسابدار قبلی فحش میدادند؛ التماس مسکردند که این ماه را ندیده بگیرید و همهی حق و حسابدان شده بودند و یکی که زودتر از نوبت پولش را میگرفت صدای همه در میآمد. آن روز رعایت ادب چنان کلافهام کرد که پیه دو سه روز تاخیر حقوق را به تنم مالیدم. اما بدی کار این بود که در لیست حقوق مدرسه، بزرگترین رقم مال من بود. درست مثل بزرگترین گناه در نامهی اعمال. دوبرابر فراش جدیدمان حقوق میگرفتم. از دیدن رقمهای مردنی حقوق دیگران چنان خجالت کشیدم که انگار مال آن ها را دزدیده بودم. دو ساعت تمام قدم زدم و همه را برخود مقدم داشتم. شاید کفارهای داده باشم.
در تمام آن دو ساعت، حتی در بار این فکر نیافتادم که آخر، آنهای دیگر ثلث سابقهی تو را هم ندارند و نصف ورق پارههایی را که لوله کردهای و نمیدانی در کدام پستوی زندگیات تپاندهای! این جور فلسفه بافیها را حالا برای خودم میکنم. آن روز فقط این را احساس میکردم که وقتی دیگران آنقدر ناچیز حقوق میگیرند، جیرهخور گمنام دولت هم که باشی نمیتوانی خودت را مسئول ندانی. این بود که نمیتوانستم خودم را راضی کنم. تازه خلوت که شد و ده پانزده تا امضا که کردم، صندوقدار چشمش به من افتاد و با یک دنیا معذرت ششصد تومان پول دزدی را گذاشت کف دستم… مرده شور!
کتاب خسی در میقات؛ سفر به سرزمین وحی
خسی در میقات یکی از معروفترین سفرنامههای حج است که جلال آل احمد در سن ۴۱ سالگی آن را نوشته است. او سال ۱۳۴۳ به حج مشرف شد واز مکه و مدینه دیدن کرد و سپس تجربیات این سفر را در کتاب خسی در میقات به رشتهی تحریر درآورد، یکی از ویژگیهای سفرنامه خسی در میقات موقعیت ویژهای است که جلال آل احمد با عقاید روشن فکری خود در آن پا گذاشته است. از نظر بسیاری از صاحبنظران این سفر به نوعی فصل تازهای از حیات آل احمد محسوب میشود.
خسی در میقات کتابی است که این سفر را نه فقط از جنبهی زیارتی بلکه از زوایای مختلف به این سفر دارد و مسائل فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاحتی و… را مورد توجه و تحلیل قرار داده است.
جلال آل احمد توصیفات جالبی از جزئیات افراد مختلفی که از سراسر جهان در این مکان مقدس آمدهاند، در این کتاب آورده است؛ جزئیاتی مثل پوشش، آداب و رسوم و ویژگیهای دیگر. خسی در میقات یک سفرنامهی ساده نیست که تنها از سفر یک نویسنده به مکه و مناسک حج بگوید، او از تجربههای خودش در این سفر، محرم شدن و کشف نیروی ایمان و معنویت سخن گفته است و بیقراریهای خودش را روایت میکند.
جلال در این سفرنامه از نگرش خودش دربارهی حاجیان و انگیزه های درونی آنها می نویسد. او مشتاق است زائران را بشناسد و انگیزههای درونیشان برای آمدن به این سفر را بداند. برای او این سوال وجود دارد که این زائران خانهی خدا به انگیزهی سنت راه خانهی خدا را در پیش گرفتهاند و از هر گوشهی دنیا به این سرزمین مقدس آمدهاند یا ایمان و احساسی واقعی آنها را به سرزمین وحی کشانده است. آیا آنها به قصد کشف حقیقتی به مکه سفر کردهاند یا این سفری است که تنها فکر میکنند باید انجام دهند. او میخواهد بداند این افراد که از هر گوشهی جهان از آفریقا، آسیا و اروپا و حتی آمریکا به مکه سفر کردهاند پایان سفر خود مانند آنچه قبلا بودهاند بارو بنهشان را جمع میکنند و به سرزمینشان برمیگردند یا در این سرزمین اتفاقی رخ میدهد. آل احمد در این سفرنامه تلاش میکند تا به این سوالها جواب بدهد.
خلاصه کتاب خسی در میقات
سفرنامه جلال آل احمد به مکه ، از فرودگاه جدّه شهری نزدیک به مکه در عربستان آغاز میشود جلال در شروع سفرنامهی خود به توصیف مسافران میپردازد. او با مسافرانی که آنها را به عنوان دهاتیها، بازاریها، روحانیها، پیرزنها معرفی میکند، آشنا میشود. جلال آل احمد در سفرنامهی خود با جزئیات از همسفرانش، دردسرها ،سختیها و کمبود امکانات میگوید و بیان میکند سختیهای این سفر برای برای همهی زائران خانه خدا یکی است.
جلال آل احمد در این کتاب از نابسامانیهای مسلمانانی که در مکه میبیند گله و شکایت میکند و به عبارتی با مخاطب خود درد و دل میکند. او از اولین لحظه های سفرش، با نوعی عقبماندگی و تحقیر مواجه میشود و هرکجا میرود، آثاری از این نوع رفتارهای عوامانه و سطحی را میبیند. از معماری اماکن زیارتی و امکانات نامناسبی که حکومت نالایق سعودی در اختیار زائران قرار داده اند گله میکند. جلال در این سفرنامه حتی بر مردمی که بیهیچ نگرشی و عوامانه به این سفر میآیند و خود را حتی در این سفر هم به زرق و برق دنیای مادیات مشغول میکنند، گله میکند و بر جهل، نادانی و عبادتهای کورکورانهشان خرده میگیرد.
کتاب نون و القلم
نونوالقلم گزارشی از اوضاع اجتماعی و سیاسی است که برخلاف کارهای دیگر جلال آلاحمد در قالب یک داستان طنز بلند بازگو میشود. درحقیقت کارهای جلال بیشتر از آنکه داستان و قصه باشند، گزارش هستند. در این داستان، جلال شیوههایی را بهکار برده که در نوع خود تازگی دارند. زبان طنز بهترین شیوه برای بیان انتقادهای تند و شدید سیاسی است؛ زیرا چنین شیوه بیانی با اینکه شاید خیلی بیمقدمه، یکراست سر اصل مطلب میرود و به معضل جامعه اشاره میکند و آن را مورد انتقاد قرار میدهد و بسیار مؤثرتر از زبان جِدّ است؛ به کسی هم برنمیخورد و موضعگیری و عکسالعمل شدیدی هم برای نویسندهاش درپی ندارد. در این داستان علاوه بر اینکه به معضلات سیاسی و اجتماعی جامعه روزگار خود میپردازد؛ نقش و عملکرد قلمبهدستان و روشنفکران جامعه را هم مینمایاند و برخی از آنها را نیز مورد انتقاد قرار میدهد.
کتاب سهتار
مجموعه ۱۳ داستانی سهتار مانند دیگر داستانهای آلاحمد نگاهی به معضلات و مشکلات مردم بیچاره و تهیدست روزگار نویسنده دارد. اصولاً در داستانهای جلال رد و نشانهای اوضاع روزگار حیات او کاملاً مشهود است و او و چند نویسنده معاصر دیگرش سعی در بازتاباندن ریشههای اوضاع نامساعد جامعه دارند تا شاید مردم دردکشیده به اساس بیچارگی خود پیبرده، حرکتی در جهت تغییر روند زندگی نکبتبارشان کنند و از خواب هزارانساله خرگوشی بیدار شوند. سهتار عنوان اولین داستان این مجموعه است که جلال در آن به یک معضل بسیار مهم اجتماعی، یعنی درگیرکردن مردم با مسایل کوچک شرعی است تا آنها را از مشکلات جامعه دور کرده، فکر و اندیشه مردم را منحرف کنند.
کتاب زن زیادی اثر جلال آل احمد
خرافات، فقر و جهل همان چیزهایی هستند که آل احمد از آن رنج میبرد. کمترینِ آن، سنت های غلطی است که جامعه به زنان تحمیل میکرده است: نازایی، بخت گشایی، هوو، جادو جنبلهای مادر شوهر، رخت عروسی و کفن سفید و هزار ماجرای دیگر. شاید در این مورد بتوان گفت که سهم زنان از بدبختی، بیشتر از مردان بوده است. آل احمد در کتاب زن زیادی هم مانند سایر آثار خود، افشاگری میکند و ساختارهای اشتباه جامعه را نقد میکند. این کتاب شامل چند داستان کوتاه است که درونمایهی همهی آنها شرایط نابسامان فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است. «سمنوپزان»، «خانم نزهتالدوله»، «دفترچه بیمه»، «عکاس بامعرفت»، «خداداد خان»، «دزدزده»، «جاپا»، «مسلول»، «زن زیادی» و «گیسوم» داستانهای این کتاب هستند. آل احمد در دل رمانی اجتماعی، توانسته مسائلی مانند غربزدگی، نظام آشفته و بینظم اداری و حزبهای مختلف سیاسی را هم مطرح کند. این داستانها درظاهر ارتباطی با هم ندارند، اما رشتههای باریکی در بطن هر داستان، آنها را به هم مرتبط میکند. سمنوپزان ماجرای کهنه و دردناک هوو است. زنی که میخواهد برتری خود را به همسر دوم شوهرش ثابت کند و در این راه حاضر است هر کاری بکند، از نذری سمنو گرفته تا فالگیر و طلسم و دعا. نزهتالدوله یکی از داستانهای قوی این کتاب است. همانطور که از نامش پیداست، با زنی بزرگزاده از خاندانی اشرافی سروکار داریم که خود را از مردم کنار میکشد. او که چند بار ازدواج کرده، باز هم به دنبال همسر ایدهآل خود میگردد. در این راه از انواع آرایش و پیرایش و عملهای زیبایی هم کمک میگیرد. دفترچه بیمه هم داستان آشنایی است که بارها و بارها مثل آن را دیده یا شنیدهایم. قوانین ناعادلانهی دولتی و روال فرسایشی امور اداری مسالهای است که جلال از آن با نفرت و کینخواهی حرف میزند. در خداداد خان مردی را میبینیم که در دنیای سیاست دستی بر آتش دارد. سخنرانی میکند و جلسه ترتیب میدهد. گذشتهی خداداد خان چیزی است که او از آن میگریزد. او در توهم قدرت و نفوذ سیاسی خود زندگی میکند، درحالی که تنها عروسکی دستنشانده برای برآوردن خواستههای قدرتطلبان است. دزد زده، جاپا و مسلول جنبههای مختلفی از زندگی معلمها را نشان میدهد. زن زیادی هم داستان زنی است که ازدواج کرده و بهخاطر خانوادهاش مجبور است با همسرش زندگی کند. زنی که از ترس داغ ننگ و سرکوفت اطرافیان، تهمتها و توهینها را تحمل میکند تا باشرافت زندگی کند. اما شرافتی که این زن بهخاطر آن برزخ خانهی پدر یا شوهر را تحمل میکند، از دید آل احمد پوچ و عبث است. تلفیق موضوعات مختلف در کتاب زن زیادی، دایرهالمعارفی از بدبختی و رنج مردم ساخته که ردپایش هنوز هم در دوران مدرن امروز دیده میشود. شخصیتپردازی آل احمد در این کتاب بینظیر است. او طوری مینویسد که انگار خودش جای تمام این زنان و مردان زندگی کرده است. دقت و تیزبینی او در شرح وقایع و توصیفات، باعث شده این داستانها بسیار ملموس و آشنا بهنظر برسند. درک شخصیتهای آل احمد زحمت چندانی ندارد. حتی همین حالا هم اگر نگاه دقیقتری به گوشه و کنارمان بیندازیم، حتما چند تایی شخصیت زنده از داستانهای آل احمد را میبینیم که میروند و میآیند: زندهاند، اما زندگی نمیکنند.
داستانهای زن زیادی شروع خوب و گیرایی دارد. مخاطب از همان ابتدا با توصیفات و شخصیتها درگیر میشود و به دل داستان میافتد. پایان کتاب هم در نوع خود زیبا و تاثیرگذار است. زبان آل احمد در این کتاب، به زبان عامهی مردم نزدیک شده است و اصطلاحاتی را به کار برده که شاید امروز کمتر استفاده میشود. با این حال، باز هم ردپایی از قلمزنیهای شتابزدهی آل احمد در این اثر دیده میشود. درواقع سبک جلال همین است. او از شرایط زندگی مردم و جهل آنها بهتنگ آمده و انگار چندان حوصلهی صور خیال و ادبیات فاخر را ندارد. او فقط آمده تا حرفش را بزند و برود. جلال از کسی نمیترسد، تعارف ندارد، قضاوت هم نمیکند. او راوی صادق و قابلاعتمادی است که باید بادقت پای حرفهایش نشست و او را درک کرد.
مسالهی دردناک و ناراحتکننده این است که آل احمد این کتاب را حدود ۷۰ سال پیش نوشته، اما امروز هم مردم همچنان با همان مشکلات دست و پنجه نرم میکنند. این مشکلات شاید به شدت سابق نباشد، اما هنوز هم در لایههای پنهان جامعه جریان دارد. افکار و خرافات در فکر و ذهن مردم وجود دارد و گاهی خود را نشان میدهد. تنها تفاوتش با چند دههی گذشته در این است که لباس مدرن پوشیده و نامش را عوض کرده است. اینجاست که میفهمیم برای حل خیلی از مشکلات چندان هم نمیتوان روی زمان حساب کرد. تا وقتی فکر و اندیشه انسان تغییری نکند، نمیتوان انتظار جامعهای آرمانی و رویایی داشت. فکر و روح مردم است که تعیین کنندهی کیفیت زندگی است، نه گذر سالها. شاید خواندن این کتاب برای مخاطب مدرن و معاصر، کمی ملالآور باشد، آن هم بهخاطر بیان مسائلی است که دستکم امروز خیلیها با ایدئولوژی آن آشنا هستند. اما باید این نکته را در نظر داشته باشیم که آل احمد زمانی این کتاب را نوشته که کمتر کسی جرات یا جسارت صحبت کردن راجعبه آنها را داشته است. حتی بهجرات میتوان گفت که کمتر کسی به چنین مسائلی از دید انسانی و بهعنوان معضلی اجتماعی نگاه میکرده است. صداقت و شجاعت آل احمد در نوشتن کتاب زن زیادی قابل تحسین و ارزشمند است.
در بخشی از کتاب زن زیادی میخوانیم
«من دیگر چطور میتوانستم توی خانه پدرم بمانم؟ اصلا دیگر توی آن خانه که بودم انگار دیوارهایش را روی قلبم گذاشتهاند. همین پریروز این اتفاق افتاد؛ ولی من مگر توانستم این دو شبه یک دقیقه در خانه پدری سر کنم؟ خیال میکنید اصلا خواب به چشمهایم آمد؟ ابدا. تا صبح هی توی رختخوابم غلت زدم و هی فکر کردم. انگارنهانگار که رختخواب همیشگیام بود. نه! درست مثل قبر بود. جانبهسر شده بودم. تا صبح هی تویش جان کندم و هی فکر کردم. هزار خیال بد از کلهام گذشت. هزار خیال بد. رختخواب همان رختخوابی بود که سالهای سال تویش خوابیده بودم. خانه هم همان خانه بود که هرروز توی مطبخش آشپزی کرده بودم؛ هر بهار توی باغچههاش لالهعباسی کاشته بودم؛ سر حوضش آنقدر ظرف شسته بودم؛ میدانستم پنجره راهآبش کی میگیرد و شیر آبانبارش را اگر از طرف راست بپیچانی آب هرز میرود. هیچچیز فرق نکرده بود. اما من داشتم خفه میشدم. مثلاینکه برای من همهچیز فرق کرده بود. این دوروزه لب به یک استکان آب نزدهام. بیچاره مادرم از غصه من اگر افلیج نشود هنر کرده است».
نقد و بررسی کتاب زن زیادی که در بالا آمده، فرصت مطالعه و انتخابی درست را در اختیار شما میگذارد. نسخهی الکترونیکی این کتاب در قالب pdf (پی دی اف) و همچنین نسخهی صوتی آن از طریق وبسایت فیدیبو و یا اپلیکیشن آن، بهآسانی قابل خریداری و دانلود است.
منابع استخراج فیدبیو و ویکیپدیا تهیه و تنظیم بیگموون
لینک کوتاه: http://bigmoon.ir/?p=3476